سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۰۳

زیبا سازی وبلاگ

روزی که می‌آیی
از اضطراب حضورت ماه می‌شوم
چه سال‌ها آه می‌کشم
تا که خورشید نگاهت
از پس کوه جدایی به درآید
و بتابد بر من تا آشکار شوم
در پس ابری از غم
گرفته‌ام خاک کوچه‌های برفی را
و جای داده‌ام در آغوش چشمانم
تا در راه قدمت بیفشانم
و چشمانم را نثارت کنم
چو دست تو ز هر دم خاک از جامه می‌گیرد
به هر لحظه قدم بر دیده بگذاری و غبار از چشم برداری

★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: برای آخرین بار 

 

زیبا سازی وبلاگ

حاصل عمر

ما عشق را از نگاهِ پروانه‌ها بدیدیم
ما غم را از دل‌هایِ خنده‌لبان شنیدیم
ما در بساط شادی، دنبال درد گردیم
در بیدلان بی‌درد، چیزی ز عشق ندیدیم
حاصل عمر را ما، بر نازی می‌فروشیم
ما از بهار بی‌یار، مـردانه دل بریدیم
ما عاشقیم و از یار قصد وفا نداریم
گر بارد یا نبارد، بر خاک او شهیدیم
ما ناجیان صلحیم، از دست کس نرنجیم
بی جا و بی دیاریم، از ما و من رهیدیم
ما با اشاره میریم، در بی نشان نشانیم
از شوق دیدن اوست، به آسمان پریدیم

★صمیم ع اسمعیلی

زیبا سازی وبلاگ

زندگی کردیم با فانوس
راه رفتیم در باد
تردید میان دو هجا
در دفتر ورق خورده ذهنمان
عقل و احساس‌مان را جمع می‌بست
فاصله را حس کردیم
خاک جاده را بو کشیدیم
ماه را قسم دادیم
و خط کشیدیم هر چه خاطره‌ را
و آه کشیدیم درد را
باران در شیار غم می‌بارید
و پنجره میل به فراموشی داشت
و سکوت بارش هیچ نبود
در فراسوی نگاه‌مان افق پیدا بود
روشنی نفس می‌زد
فانوس تردید چراغی شد در دستانم
و تو را دیدم در عمق شب
دستانت خورشید را یدک می‌کشید
و چشم‌هایت هر چه ابر را مهمان بود
خواستم غرق بارانت کنم
ولی تو رد شدی از من
و من در شب بی فانوس بی تردید
رفتنت را دیدم و گریستم
جدایی را باور کردم هیچ نگفتم
و بر خود خندیدم

★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: برای آخرین بار

 

زیبا سازی وبلاگ

عمریست بی‌قراریم، تا به قرار آمدیم
عمریست پی کاریم، تا که به کار آمدیم
ما در خزان بودیم، در برف و بار بودیم
از برف و یخ گذشتیم، تا به بهار آمدیم
از سنگ و خار گذشتیم، بیمی نبود بلغزیم
ما عزم کوه کردیم، تا که به غار آمدیم
ما بی نشان بودیم، عمری نهان بودیم
در پی نام رفتیم، تا با هوار آمدیم
ما هم غریب بودیم، از غم نصیب بودیم
راه‌ها بسی برفتیم، تا به دیار آمدیم
ما بی‌خیال بودیم، در پی حال بودیم
روزها بسی شمردیم، تا به شمار آمدیم
ما هم ثمر نداشتیم، ز کس خبر نداشتیم
در پی عدل رفتیم، تا که به بار آمدیم
★صمیم ع اسمعیلی

از کتاب: برای آخرین بار

زیبا سازی وبلاگ

یادت هست چه شبی بود؟!
یک شب بارانی
آسمان کبودِ کبود
می‌شکافت قلبِ هموارِ سکوت
گریه‌‌ی کودک همسایه
و می‌کوفت در دالان محبت
پسری سنگ به دست
آسمان تند می‌غرید
فکر طوفان به ذهن خیس باد می‌پیچید
بغض باران آب می‌شد
روی دیوار سکوت
کوچه در بهت فراموشی بود
و تو گیج‌تر از سایه‌ی لغزنده‌ی بید
روی احساس تر و لخت حیاط
با چتر سفیدی در دست
محـو تماشا، بی‌پروا
لبخند به لب
پر شور و تب
نظاره‌گر بودی به شب بارانی
و دلت هیچ تنگ نبود
دلت از غصه‌ها صد رنگ نبود
و قدم می‌زدی آرام روی‌ خواب خوش یک لحظه
و می‌برد طعم سرد باد پاییزی
استکانی چای بر کف دست
خم شدی که بنشینی دقیقه‌ای بر جایت
روی همان صندلی چوبی کنار پایت
که ناگاه!
بر من افتاد نگاهت
یادت هست؟!
یادت هست
زیر باران خیسِ خیس
چه آرام کردم صدایت
که دلم تنگ است
کردم بی‌بهانه هوایت
برق می‌زد بی‌پروا، یخ می‌زدم از سرما
نگاهم میخ سوی تو بود
داد زدی از دور
خبری هست بگو
دلم از درد شکست، نشنیدی انگار صدایم
یا شنیدی و نکردی اعتنایم
من فقط به خود لرزیدم
در هوا تکانی دادم دست؛ یعنی که نه
تو راحت باش خبری نیست
دل من فقط هوایت کرده است
که می‌دانم برایت مهم هم نیست
فقط ای کاش تو می‌گفتی
دلیل این‌همه دلسردی چیست؟
★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب:  برای آخرین بار ۱۳۹۲
نشر داستان

زیبا سازی وبلاگ

برای وداع به تو نرسیدم
به تــــو هـــــم نرسیــــدم
پشت پرچین‌های تنهایی
تا چه اندازه پلک‌هایم را دار زدم
که به تو عادت نکنند
و زردی غروب‌هایم افول نکند
در رنگ به رنگی‌ی  سایه‌ات
خسته که می‌گذرم از کنار جوانی‌ام
می‌بینم تو را
که آویزان شده‌ای از خواهش چشم‌هایم
و قد کشیدنت را
به رخ سایه‌های خیالم سیاه می‌کشی
دست می‌برم تا برای همیشه بردارم
رؤیایت را از آسمان خاکستری شعرهایم
تو را جا بگذارم در حاشیه احساسم

سکوت... سکــوت... سکوت

تنها نشسته‌ام در هجوم دیوارهایی
که لیز می‌خورند روی "نه"های زندگی‌ام
زندگی را کم آورده‌ام در حیاطی که من
فرو می‌ریزم بر خش‌خش خشک توّهم
به اندازه تمام دود شده‌ام
خاموش شده‌ام بر آرزوهایی که سوخت
تو آخر گذشتی از تمام پل‌هایی که
برای به تو رسیدن
من رد شده بودم از جنـــازه‌ام

★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: امتداد سکوت

نشر داستان

زیبا سازی وبلاگ

با کوله‌باری ماتم، رسیدی تو غریبه
بر اشک آیینه‌ها، چکیدی تو غریبه
هم داغ لاله بر دل، هم دیده ناله‌ی دشت
آوای حزن باران، شنیدی تو غریبه
عمری به پای امید، نشستی تا سایه رفت
از روشنی بریدی، خمیــدی تو غریبه
با قاصدک نگفتی، از حال این انتظار
از شب این جدایی، پریدی تو غریبه
شکستی پیش اشکهات، زانو زدی نشستی
تو باور لب درد، شهیـدی تو غریبه
از دست سرد یادت، آخر عصـا هم شکست
از چشم پر پینه‌ات، رهیدی تو غریبه

★صمیم ع اسمعیلی

زیبا سازی وبلاگ

صفحه اصلی

اینستاگرام

دکلمه