در جشن آیینهها، مهمان چشمان دریایات بودم که غرق شدم؛ و جسدم سالها بعد در ساحل خشکیدهی قلبت پیدا شد؛ و افسوس تو آه را چون گلی بر گلدان لبت کاشت، و از خاکستر وجودم صد گل آه جوانه زد.
عمریست از نهر دریای چشمانت آب میخورم، و گل میدهم: گل آه... گــل آه...
★صمیم ع اسمعیلی