یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۰۳

زیبا سازی وبلاگ

گل آه
در جشن آیینه‌ها، مهمان چشمان دریای‌ات بودم که غرق شدم؛ و جسدم سال‌ها بعد در ساحل خشکیده‌‌ی قلبت پیدا شد؛ و افسوس تو آه را چون گلی بر گلدان لبت کاشت، و از خاکستر وجودم صد گل آه جوانه زد.


عمریست از نهر دریای چشمانت آب می‌خورم، و گل می‌دهم: گل آه...  گــل آه...

★صمیم ع اسمعیلی

زیبا سازی وبلاگ

معمولا وقتی به دیــدار پدربزرگم می‌روم، دوست دارد بنشیند و ساعت‌ها نصیحتم کند و پشت‌بند هر کلامش بگوید باباجان سیــگار نکش!.
دستی به مـوهایم می‌کشم و با خنده‌ی زیرکانه‌ای می‌پرسم: بابابزرگ از پاییـز چه خبر؟!
به آرامی سرش را بر می‌گرداند و اشک غلتیده از گوشه‌ی چشمش را پاک می‌کند و با حسـرت می‌گوید: بگذار سیــگارم را روشن کنم آنوقت با تو تا صبح در مورد پاییز حرف خواهم زد.
می‌گویم: پس بابابزرگ لطفا دو نخ!!

★صمیم ع اسمعیلی

زیبا سازی وبلاگ

آب... بابا
نان... بابا
و بادام‌هایی که
می‌شکست مادرم با حسرت
در اعتصاب دست‌هایی که بارش بود آسمان
کودک بودم
پای عقلم به گلیم قد می‌داد
در اتاقی که سقف غمش
گاه به گاه ترک برمی‌داشت
غصه‌ها نقطه نقطه می‌بارید
روی پاهایی که به پاییز می‌باخت
با... با
بی نان... بی آب... بی نفس
از سردی نفس کپسول می‌لرزید
در کف خواب‌های نازک شهر
مادرم تا ته بیداری کوچه‌ها را شمرده دوید
یک برانکارد، یک آمبولا نس
و یک ملحفه‌ی سفید روی طرح قاصدک
خسته از عبور باد
جا ماند یک صندلی خالی
وسط نقاشیِ بی‌رنگم
خیابان خیابان سیاه
شب برعکس، ایستاد بر نگاه مادرم
و مادرم باز، می‌شکست بادام، بادام
تلــخ... تلـــخ
در ابتدای سکوتی که بارش بود
سالها انتظار

★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: امتدادسکوت

زیبا سازی وبلاگ

با کوله باری ماتم، رسیدی تو غریبه
بر اشک آیینه‌ها، چکیدی تو غریبه
هم داغ لاله بر دل، هم دیده ناله‌ی دشت
آوای حزن باران، شنیدی تو غریبه
عمری به پای امید، نشستی تا سایه رفت
از روشنی بریدی، خمیــدی تو غریبه
با قاصدک نگفتی، از حال این انتظار
از شب این جدایی، پریدی تو غریبه
شکستی پیش اشکهات، زانو زدی نشستی
تو باور لب درد، شهیـدی تو غریبه
از دست سرد یادت، آخر عصـا هم شکست
از چشم پر پینه‌ات، رهیدی تو غریبه
★صمیم ع اسمعیلی

زیبا سازی وبلاگ

صفحه اصلی

اینستاگرام

دکلمه