۰۹:۲۱
یکشنبه ۱۹ بهمن ۹۹
خانهام دور است و سینه پر ز داغ
هیچکس از من نمیگیـرد سراغ
پــروانهای وقت سفر یادم نکرد
دستی از گرمی خود شـــادم نکرد
نالــه را دیـدم شتـــابان بر لبـــــم
میرود و میفــزاید درد و غم
قطرهای باران لبـــم را تر نکرد
این دلم با دوری تو سر نکـــرد
هیچکس در چشم من خوابی ندید
خواب بودم، خوابی اما ناپدید
هقهق من آسمان را میدرد
خندهی من هر چه شادی میبرد
هر نسیمی نالهام دارد به یاد
هر غروبی باز امیدم بداد
چشم من آسمان را مینگرد
شاید ابری نقش و نامت میبرد
★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: برای آخرین بار