۲۰:۴۸
دوشنبه ۲۰ بهمن ۹۹
ترک خوردگیٍ شیشههای غرور
متلاشی شدنِ فکرهای رو به باد
در کف هذیانهای نیمه روز.
سنگینی نفس روی ماتم آیینهها
در عبور تابوتهای مرگ، زندگی
از میان خواب فرشتههای کاغذی.
راه رفتن مرثیهخوانهای بی طبل
روی اعصاب گوشهای دراز شهر.
سیاهی مردمکهای خسته از نور
در سیاهچالهای گریز از تاریکی
به درازا کشیده است خواب خورشید
پنجره کابوسوار دیوار میبیند
چشمهایش سرریز میشود از خوابهای سیاه، سفید
از حقیقت چهرههای رنگ به رنگ.
از زیرزمینهای سفسطه
بوی انتقام دروغ میآید که برهنه
فلسفه میبافد در آفتاب.
منتظر مباش!
از پشت هیچ جادهای
روشنی به کوه نمیزند
آینهها هم بی منطق راست نمیگویند
ایمان تو به مردادهایی
که در مرداب میپوسند
شبیه کفر برهوتیست که
به انتظار آسمان آب نمینوشد
از سنگ پر شدهای
مواظب هیزی گربههای بی هدف باش!
★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: امتداد سکوت